قـرار نگـيرد ، نه در خانه ، نه در كار عاشقت بـي تو آرامش ندارد ، در هـيـچ ديـار عاشقت وقتي يادت ميكند ، اشكش سرازير ميشود يعنـي كه دق شده از پشتِ تو بسيار عاشقت راحتِ جانش تويـي ، دارو وُ درمـانش تويـي طاقـتِ دوري نـدارد ، گـشـتـه بـيـمار عاشقت فكرِ لبخندش مباش ، آياتِ چشمانش بخوان شاد ميگيرد خودش ، از شرمِ اغـيار عاشقت دست بِكش از بي وفايي ها ، وفا را پيشه كن اذيتش بـسـيـار كردي ، بيـش ميـازار عاشقت بـدونِ من گـر خوشي ، از عمقِ دل آمين بگـو الـهـي كاشـكي
كاشكي همچون پيمانت دوست مي داشتي مـرا يا چـو حـرفـهـايِ زبانت دوست مي داشتي مـرا وفـــا مي كــــردي به وعــــده هـــايِ روزِ اولـت نه ايـنـكهِ طـبـقِ پـلانـت دوست مي داشتي مـرا مردانه ايستادگي چون خود نمي خواستم ز تو حد اقـل قــــدرِ تـوانـت دوست مي داشتي مـرا وجدانت راحت نمي بود خواب نمي بردت اگر! واقـعــاً با دل وُ جـانـت دوست مي داشتي مـرا دعواي خدايي نداشتم ، نمي گفتم سـجده كن اقـلاً چـون نـــزديـكانت دوست مي داشتي مـرا پـروايِ آبـروي مـرا در سر
درباره این سایت